همدم شده است یک قلم و یک کاغذ.قلم به فر مانروایی موجودی ناشناس کاغذ را سیاه می کند و به او پر می دهد تا پرواز کند وکاغذ پرواز می کند و اوج می گیردو مرا می برد با خود می برد به مکانی که نه مکان نیست اضلا جا و مکان نیست نمی دانم چیست ولی فکر می کنم تمام آسمان و زمین و هستی در برابر قلم من تبدیل می شوند به موجودی ذلیل و خوار وهیچ و من فرمانروا .وای که چه زیبست این فرمانروایی . فرمانروایی با کلمات و کا غذ وقلم وفکر می کنم اکنون قلم با من لب به سخن می گشوید و می شود همدمی در کالبد من و هر چه که در مغز و قلب من جای گرفته چون جادوگری سحرآمیزبا یک دیگر امیخته می کند و می شود معجونی زیبا و دوست داشتنی ، معجون حیات من . در دوستی من و کاغذ و قلم نمی دانم چگونه قلم این معجون را که چون رازی ست در وجود من به نوش کاغذ می خوراند و کاغذ این معجون راز را بر ملا می کنند و وای که چه رسواگریه زیبایی ست ! چه رسوا گری ایست که زخم های مرا چون طبیبی رسواگر التیام می بخشد . درین دنیا قلم و کاغذ برای من شده اند مونسی که من با آن ها انس می گیرم . نمی دانم چگونه در تعریف قلم وکاغذ این دو دوست و مونسم برآیم که در شرح خوبی های آن ها چیزی را به جا نگذارم.نمی دانم! ولی باری دیگر کلمات به سراغم می آیند . اطراف سرم را کلمات در بر گرفته اند . بی تابم ، بی قرارم چون کسی که گمشده ای را گم کرده است و دارد به جستجوی او می پردازد می دوم به سراغ چیزی که نمی دانم و ناگهان در برابر قلم و کاغذ جان می گیرند و مرا ازین آشفتگی به در می کنند .قلم را به دست گرفته ام و قلم و کاغذ من روح می گیرند و در کالبدی جسمی سخت جون موم نرم و با افکار و عقاید و دل من همراه می شوند و آرام آرام مرا به پرواز در می آوردند به پروازی زیبا و دوست داشتنی . گویی تمام دنیا می شوند من و قلم و کاغذ و بس. چه دنیای زیابی ست این دنیا ..............
C†?êmê§ |